نقد ما به برداشت راسل
1 - عبارت «مىانديشم، پس هستم»، كه راسل از قول دكارت نقل كرده، در كتاب تأملات دكارت وجود ندارد.
2 - برداشت راسل از فلسفه دكارت مبنى بر اين كه دكارت وجود خود را كه فاعل انديشه باشد، از فعل انديشه استنباط كردهاست، صحيح نيست.
گويا دكارت اولاً و بالذات وجود خود را نمىشناخته است وپندارى فقط فعل خود را كه انديشيدن باشد
مىشناخته و از شناخت «فعل» خود به وجود خود كه فاعل انديشه باشد، رسيده است؛ آن هم بر اساس قانون عليت كه هر فعلى، فاعلى دارد.
اين برداشت راسل از فلسفه دكارت غلط است؛ زيرا ما با نقل عبارت دكارت، روشن كرديم كه منظور دكارت اين است كه من، وجود خود را و انديشه خود را بىواسطه مىشناسم و هر دو اولاً معلوم وبالذات من هستند.
بنابر اين هيچكدام از آن دو مجهول نيستند، تا نياز باشد وجود يكى را از وجود ديگرى اثبات كنم.
3 - راسل در نقد خود بر دكارت مىگويد: دكارت در استدلال بر وجود خودش، از قانون عليت و مقولات استفاده كرده، در حالى كه قانون عليت و مقولات را قبلاً اثبات نكرده است.
اين نقد راسل بر دكارت وارد نيست.
اولاً: دكارت مىگويد: «من براى خودم اولين معلوم بىواسطه وبديهى هستم وهيچگاه براى خودم مجهول نبودم تا نياز به استدلال داشته باشم» (يعنى خودم معلوم به علم حضورى بى واسطه هستم).
آندره كرسون اين جواب را از قول خود دكارت به بعضى از معاصران دكارت كه مانند راسل فكر مىكردند، مىدهد.
(133) مثلاً كاپلستون در تاريخ فلسفه خود همين جواب را به اشكال كنندگان دكارت مىگويد.
من براى خود، معلوم بالذات وبى واسطه هستم و مرحوم سيد محمد باقر صدر نيز؛ همين جواب را به معترضان به دكارت دادهاست.
(134) ثانياً: طبق مبناى راسل كه قانون عليت را بين انديشه وانديشنده قرار داده و بيان كردهاست، و گفته ضمير جمع بهتر كارآيى دارد، بايد به راسل جواب داد: دكارت در شناخت خودش، اصلاً از قانون عليت استفاده نكردهاست، او خودش را معلوم بىواسطه خودش مىداند؛ از اين رو ضمير اول شخص آورده است. انتقاد راسل نه تنها بر او وارد نيست؛ بلكه طبق مبناى دكارت، اگر به شكل ضمير جمع آورده شود، از بيان دكارت منحرف خواهيم شد و اين غلط مىشود؛ زيرا انديشه ديگران براى من، معلوم حضورى نيست؛ بلكه با واسطه حواس است كه قابل جهل وشك هست؛ لذا هيچ ربطى به فلسفه دكارت ندارد و اصل نقل راسل غلط است.
عبارتهاى دكارت در تأمل دوم
اولاً: دكارت، درباره هستى خود تأمل نمود، نه هستى ديگران كه براى او معلول بىواسطه نيست.
عيناً مطالب او در ذيل نقل مىشود: از هر چيزى كه كمترين ترديدى در آن تصور كنم، آن چنان پرهيز خواهم كرد كه گويى يقين دارم باطل محض است... دراين صورت چه چيزى را مىتوان حقيقى دانست؟ شايد تنها يك چيز وآن، اين كه هيچ چيز يقينى در عالم وجود ندارد....
ولى آيا اطمينان هم يافتم كه خودم وجود ندارم؟ هرگز! اگر من درباره چيزى اطمينان يافته باشم، يا صرفاً درباره چيزى انديشيده باشم، بىگمان مىبايست وجود داشته باشم....
بنابر اين بعد از امعان نظر در تمام امور و بررسى كامل آنها، سرانجام بايد به اين نتيجه رسيد ويقين كرد كه قضيه «من هستم يا من وجود دارم» را هر بار كه بر زبان آورم، يا در ذهن تصور كنم، بالضروره صادق است.
(135) ثانياً: دكارت به چيستى خود مىپردازد.
عيناً مطالب او نقل مىشود: امّا در اين صورت من چيستم؟ چيزى كه مىانديشد چيزى كه مى انديشد چيست؟
چيزى كه شك مىكند؛ ادراك مىكند به ايجاب و سلب حكم مىكند، مىخواهد؛ نمىخواهد؛ همچنين تخيّل و احساس مىكند... ممكن است آنچه من تخيّل مىكنم، حقيقت نداشته باشد؛ امّا همين قدرت تخيّل واقعاً در من وجود دارد و همواره جزئى از فكر من است.
بارى، من همانم كه احساس مىكنم... امّا ممكن است بگوييد كه همه اينها نمودهايى است كاذب و من در خوابم.
فرض كنيم، چنين باشد؛ امّا به هر حال دست كم اين مطلب كاملاً قطعى است كه چنين مىنمايد كه من مىبينم، مىشنوم و احساس حرارت مىكنم.
اين ديگر نمىتواند كاذب باشد.
اين درست همان چيزى است كه در من احساس ناميده مىشود و آن هم دقيقاً چيزى به جز تفكر نيست.
از اينجاست كه شناسايى ماهيت خويش را اندكى واضحتر ومتمايز از پيش آغاز مىكنم.
از عبارت دكارت كاملاً روشن است كه دكارت در هنگامى كه مىانديشيد و مىخواست در هر چيزى كه قابل شك است، شك كند، متوجه شد كه نمىتواند در وجود خودش و آنچه در انديشهاش مىگذرد شك كند.
از اين رو خود را بىواسطه مىشناسد.
به عبارت ديگر ممكن است انسان چيزى را كه در خارج است، نشناسد؛ امّا ممكن نيست خود را نشناسد و نيز نسبت به آنچه در ذهنش مىگذرد، جاهل باشد.
پس وجود من و آنچه در ذهنم مىگذرد، هر دو بر خودم معلوم و حضورى است و هيچگاه وجود من و انديشهام، براى خودم مجهول نيست، تا براى شناخت آن نياز به استدلال داشته باشد، يا يكى را از ديگرى كشف كنم؛ چون در شناخت، هر دو، مساوى هستند؛ به عبارت ديگر هر دو بديهى معلوم بالذات هستند و معلوم به علم حضورى مىباشند.
سید محمد رضا علوی سرشکی
نظرات شما عزیزان: